دیروز عالی بود... امروزم همینجور...
امروز ی ساعتی وقت کردم باز فکر کنم... نه از اون فکرای شلوغ همیشگی... از این نوع که خودش میاد... از اونا که همینجوری قروقاطی اما بدرد بخور میاد...
داشتم فکر میکردم چقدر راحت آدما لیاقت خودشونو به نمایش میزارن و چقدر خوشحالم که همیشه سعی کردم بی لیاقتی نکنم...
این روزا حسابی از اینکه از اون دوتا از خودراضی فاصله گرفتم خوشحالم؛ و نه دیگه برای دستور دادن بهشون معذب میشم و نه اونا جرات دارن از زیر کاری که میخوام شونه خالی کنن...
خوبه که هیچ احساس صنمی باهاشون ندارم... و چقدر خوبه آدم با همکاراش فقط همکار باشه... این سخن گوهربار رو 8سال پیش ی همکار که 8سال از من کوچکتر بود بهم زد که من گفتم چقدر خبیثانه به قضیه نگاه میکنه... اما میبینم که 16 سال از من بزرگتر بوده... به اندازه 8 سال بچگی و 8 سال سابقه کار من...
دیگه اینکه داشتم فکر میکردم گاهی ی کارای احمقانه میکنی که بعدش نتیجه اش احمقانه اس اما خب یچیزی هم برای خودت گذاشته و اونم لذت انجام دادنشه... مثل دیروز که من آمدم توی خونه جوجه کباب منقلی درست کردم... الان زندگی بوی دود و چربی میده اما من اینقدر این بفرما قهوه تلخ!...
ما را در سایت بفرما قهوه تلخ! دنبال می کنید
برچسب : فکر آزاد,فكر آزاد,فکر آزادی, نویسنده : 4abieasemaniic بازدید : 31 تاريخ : چهارشنبه 10 آذر 1395 ساعت: 3:29